گربه ی چکمه پوش
خلاصه....این گربه ی ما جلوی در یتیم خونه پیدا شد مادر یتیم خونه هم اونو پذیرفت و بردش تو اونجا با یه تخم مرغ اشنا میشه هامپتی اسمشه اون خیلی با هوش بود و وقتی با گربه دوست شد در باره ی لوبیا های سحر امیز بهش گفت
انها چند سال هی دنبال لوبیا ها ی سحر امیز بودن و لوبیا ها را میدزدیدند و به دزد های کوچولو معروف شدن ولی
هیچی به هیچی
یه روز روی سقف یتیم خونه نشسته بودن و گربه دید که یکی از گاو ها رم کرده و به سمت پیرزنی می دود گربه با حرکات با حال
پیر زن رو نجات داد و به قهرمان معروف شد ولی هامپتی همچنان دزدی میکرد
یه شب هامپتی گربه رو بیدار کرد و گفت چند تا قلدر افتادن دنبالش و نیاز به پول داره گربه ی مهربون و
از همه جا بی خبر با هاش رفت و هامپتی وارد خونه ای شد تا پول بر داره بعد با 5 تا گونی پر برگشت گربه وقتی به تابلوی جلوی در
نگاه کرد و دید که هامپتی از بانک دزدی کرده گربه سعی کرد هامپتی رو قانع کنه که پول هارو برگردونه
اما دیر شده بود نگهبان ها سر رسیدن و یکی گربه رو گرفت گربه چنگش زد
و نگهبان گربه رو شناخت گربه نا چارن فرار کرد ولی مادرش هم اون رو دید(مادر یتیم خونه)وقتی به پل رسیدن
کالسکه کج شد و افتاد هامپتی از گربه کمک خواست که به هش کمک کنه اما گربه این کار رو نکرد
و خودش رو از پل پرت کرد از اون روز دشمنی ی اون ها شروع شد
نظرات شما عزیزان:

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)